مهندس فرید کوروس در مصاحبه با کابین نیوز از زندگی شخصیاش، ورودش به صنعت آسانسور و حادثه تلخ قطع انگشتی گفت که شاید پیوند میان کوروس و آسانسور شد! با او درباره فراز و فرود صنعت آسانسور هم حرف زدیم…
کوروس: مسکن مهر ما باعث رشد صنعت آسانسور در ترکیه شد!
صنعت آسانسور ایران، در چهار دهه گذشته مسیر پرفراز و نشیبی را طی کرده و در برهههایی از زمان توانسته نامش را در ردیف چند کشور برتر جهان ثبت کند. اگرچه برخی سیاستگذاریهای غلط و عدم مدیریت کارآمد موجب شده که این وضع چندان پردوام و مستمر نباشد، اما این امیدواری وجود دارد که با تجمیع ظرفیتهای داخلی و بهرهمندی از دانش روز جهان، نقشهراهی جامع و درازمدت تدوین شود که از عواید آن کلیت نظام صنعتی کشور منتفع شوند.
مهندس فرید کوروس بیتردید یکی از پیشگامان صنعت آسانسور کشور است که از رهگذر سالها مدیریت و تجربهاندوزی در شرکتهای دولتی و خصوصی توانسته به درک روشنی از وضعیت امروز و آینده صنعت (بهطور اعم) و صنعت آسانسور (بهطور اخص) برسد و چنانچه مدیران و نهادهای مسئول حاکمیتی، گوش شنوایی برای شنیدن حرفهای او داشته باشند، میتواند سهم و نقش موثری در تدوین این نقشه راه صنعتی ایفا کند.
به همین منظور تصمیم گرفتیم که در نخستین شماره فصلنامه «کابین» پای صحبتها و درددلهای او بنشینیم تا با ثبت و انتشار این تجربیاتِ موفقِ زیسته، گامی –هرچند کوچک- در این مسیر برداریم. آنچه در ادامه میخوانید حاصل مصاحبه کابین نیوز با مهندس کوروس است.
کوروس یعنی چه آقای مهندس؟
کوروس یک کلمه یونانی است در اصل. درواقع یک الهه است. الهه مردانگی.
متولد کجا هستید؟
تهران خیابان شاپور.
کمی از بچگیهایتان بگویید. چگونه گذشت؟
بچگیهایمان خیلی باحال بود. درس میخواندیم و فوتبال بازی میکردیم و من همیشه شاگرد اول بودم.
فوتبال با درس خواندن خیلی به هم نمیآیند!
فوتبال میرفتم باشگاه تاج.
طرفدار چه تیمی بودید؟
من پرسپولیسی بودم؛ اما در باشگاه تاج رفته بودیم که آقای داناییفر مربیمان بودند. بعد بچهها به من میگفتند که تو نفوذی هستی داناییفر میگه این پرسپولیسی هست. حدود ۱۵۰ نفر بودیم در قالب ده دوازده تیم که هفتهای سه روز هم باشگاه میرفتیم، یک زمین چمن سمت نازیآباد بود. آنجا فوتبال بازی میکردیم. سال سوم دبیرستان که میخواستیم کنکور بدهیم فوتبال را کنار گذاشتیم و به صورت حرفهای ادامه ندادیم.
ولی تفریحی بازی میکردید؟
بله
درس چه خواندید؟
درس که خب رشتهام ریاضی بود. دبیرستان توکل، امیریه، آنجا خواندم و شاگرد اول بودم در دوران دبیرستان و بعد از آن که دیپلم گرفتم و رفتم خدمت. یک رشتهای من زده بودم و قبول شدم ولی انصراف دادم و رفتم خدمت.
رشتهتان چه بود؟ چرا انصراف دادید؟
رشتهام مربوط به ارتش بود. بورسیۀ ارتش بود. از این رشتههای ۵۰۴ بود چی بود، نمیدونم. اون رو قبول شدم، یکی هم شیراز قبول شدم، که مشورت کردم و انصراف دادم. گفتم اول برم سربازی و بعد دوباره برگردم.
متولد چه سالی هستید؟
سال ۱۳۳۷
یعنی تا دبیرستانی که شما میگویید انقلاب نشده بود؟
نه نشده بود. ۵۶ که دیپلم گرفتیم بعد رفتیم خدمت. خدمت در سپاهی بهداشت بود. اول آموزشی در پادگان عباسآباد بود و بعد شش ماه آمپولزنی و این چیزها را آنجا یاد گرفتیم. بعد باقی دوران خدمت را رفتیم استان گیلان؛ آستانه، هشتپر و آستارا و گردنه حیران و آنجا بودیم. بعد که انقلاب شد گفتند بیایید بروید خانهتان. پایان خدمت بگیرید و بروید. ۱۹ ماه خدمت کرده بودیم. ما اعتراض کردیم که میخواهیم خدمت را تمام کنیم. گفتند نمیشه، همه بروید. تسویه کردیم و آمدیم. دوباره دانشگاه امتحان دادم و دوباره قبول شدم.
از دوران دبیرستان دیگر فوتبال را به طور جدی گذاشتید کنار؟ اگر جدی ادامه میدادید چون در دوران شما در آن باشگاه بودند کسانی که ادامه دادند و شدند جزو بازیکنان بزرگ. کسی به پستتان خورد؟
بله با آقای درخشان در یک تیم بودیم.
حمید درخشان در تاج بازی میکرد آن موقع؟!
حمید درخشان خودش تاجی هست. بعد آمد باشگاه پرسپولیس. در تیم مزدا دسته دو با هم بودیم، در باشگاه تاج من همدورهای با سعید مراغهچیان بودم که یکی دو سال از من بزرگتر بودند. دوران دبیرستان که دانشآموزی بازی میکردیم، مقابلمان یادم است که بهتاش فریبا بود که آن موقع یک گل به من زد.
دروازهبان بودید؟
بله دروازهبان بودم.
بهتاش فریبا به خیلیها زده (خنده)
بله با اینها همدورهای بودیم. بعد که انقلاب شد، فوتبال حرفهای برایم کنار رفت. عدهای هم که ادامه دادند. حمید درخشان آنموقع یادم است دانشگاه که قبول شدم یک روز در خیابان همدیگر را دیدیم و صحبت کردیم به مناسبت اینکه به تیم ملی جوانان رفته و انتخاب شده بود، به او تبریک گفتم.
الان هم شما را میشناسند؟
الان نه، بعد از انقلاب دیگر ندیدمشان. آن موقع بهش تبریک گفتم.
بعد رفتید دانشگاه، آنجا چی خواندید؟
دانشگاه الکترونیک، علم و صنعت و در واقع دانشگاه تعطیل شد و رفتیم و دوباره برگشتیم و خلاصه تا چند سال طول کشید.
در بحبوحه انقلاب چه می کردید؟
بیشتر کتاب و این چیزا میخواندیم؛ اما دانشگاه که باز شد عدهای تسویه شدند و بعد مدتی برای انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل شد. یکی یکی دانشجوها برگشتند و تا سال ۶۶ درسمان طول کشید. اول هم آمده بودند ۱۸۵ واحد برای دوره لیسانس گذاشته بودند؛ انقدر بخوانید که دیگر مختان پوک شود!
شما میگویید درسم خوب بود؛ علاقه شخصی بود یا اصرار خانواده؟ پدرتان تخصصشان چه بود، تحصیل کرده بودند؟ شغلشان چی بود آن موقع؟
پدرم داستانش طولانی است. پدرم آنموقع با پسرعموهایشان چیتِری بودند. صاحب چیتری روسها بودند که بعد مصادره شد دیگر، پدرم مدیر سالن تولید بود.
پس فنی بودن در خونتان است!
من درسم از اول خوب بود. کلاس اولنرفته خیلی چیزها را بلد بودم. برادر کوچکترم کلاس اولنرفته بلد بود بنویسد. یک رفیقی داشتیم در علم و صنعت به اسم مهندس امینی، خیلی با هم رفیق بودیم. او آمده بود در یک شرکت دیبا استخدام شده بود. بعد ما داشتیم میگشتیم دنبال کار، چون من خدمت کرده بودم و میتوانستم بروم سرکار. این رفیقمان چشمانش خیلی ضعیف بود که او هم معاف شده بود و زودتر رفته بود سرکار. من داشتم میگشتم که میخواستم یک شرکت کامپیوتری بود فکر کنم ایران سیستم یک همچین چیزی، که رفیقم زنگ زد بیا من آمدهام در همچین شرکتی در آسانسور، بیا من اینجا تنها هستم. تو بیا اینجا استخدام شو با هم و کمک هم باشیم. گفتم مگر آسانسور الکترونیک دارد؟ گفت بله داره، یک نوعش هست که داره. بعد آن موقع رفتم و استخدام شدم در قسمت فنی در انبار بهار. موقعی که ما آمدیم آقای مهندس شیخالاسلام و آقای بیژن نیکبخش در دیبا بودند و رفته بودند ایران شینلدر. بعد دیبا مهندس نداشت. رفیقمان بود و ما رفتیم جای آنها را پر کنیم. یعنی صنعت آسانسور آنموقع زیر ده تا مهندس داشت. ما دو نفر در دیبا بودیم. من حقیقت خوشم نیامد.
چرا؟
چون خیلی الکترونیک نداشت. یک سری مکانیک بود، حدود هشتاد درصد آسانسور مکانیک بود، یک سری پوشباتونها برای شاسی داخل و بیرون بود که همه لامپی بود و الکترونیک نبود. تابلوهای فرمان هم همه الکترومکانیکی بود. چیزی که بشه گفت الکترونیک یک سری آسانسورهای پیشرفته سرعت بالا بود به اسم دیناتسون، که بردهای الکترونیکی داشت.
بیشتر بخوانید:
- گفتگوی کابین نیوز با مدیرعامل شرکت السا +ویدیو
- گفتگوی کابین نیوز با مدیرعامل شرکت آریان آسانسور هزاره سوم +ویدئو
- گفتگوی کابین نیوز با مدیرعامل شرکت الفارس +ویدئو
- گفتگوی کابین نیوز با مدیرعامل شرکت مهدیس آسانبر +ویدیو
- گفتگوی کابین نیوز با مدیرعامل شرکت آکا کنترل +ویدیو
سرعت بالای اونموقع چقدر بود؟
یک و شش، یک و هفتادوپنج اینها بود. ما را برای همین گرفته بود شرکت دیبا. چون در قصر فیروزه این تیپ آسانسورها را داشت و کسی بلد نبود. بردهای الکترونیک داشت، بچههای قدیمی بلد نبودند و…
شما خوشت نیامد؟
بله من خوشم نیامد و میخواستم بروم کامپیوتر و خلاصه یک سنسورهای یو شکل بود که در چاه آسانسور بود که حالت اوپتیک بود. یک سنسور نوری بود که از جلویش رد میشد. یک ترانزیستور ژرمانیوم روبهرویش بود که این درواقع سوییچ میکرد. برای آن آسانسورهای سرعتبالا کاربرد داشت. اینها را بچهها آورده بودند که این مگنت خراب شده بود، ایراد داشت. آورده بودند و گفتند که این خراب است. من هم که در شرکت دیبا که رفته بودیم، یک اتاقی را کارگاه درست کرده بودم و وسیلهها را داخلش چیده بودم و آنجا را آزمایشگاه الکترونیک کرده بودیم. بعد یک مقدار که وارد شدیم تابلو جمع میکردیم و تابلوهای الکترونیکی را تعمیر میکردیم. مگنت فلزی بود و داخلش هم یک پرچمی بود که فلزی بود. من این را درست کردم، بچهها بردند و استفاده کردند و آمدند گفتند نه این خراب است. گفتم بابا درست کردم، بیا نگاه کن، تست کردیم دیدیم اینجا جواب میدهد. اینها میبردند، نمیتوانستند ببندند میگفتند خراب است. من گفتم با هم برویم، خودم میآیم و میبندیم. رفتیم روی یک آسانسور پیشرفته در میدان ارگ بود، کسی هم که با من بود به نام آقای برقچی بود که شاید الان فوت شده باشد.
همسن شما نبودند؟
نه آن موقع که ما بودیم ایشان سنشان از همه بالاتر بود. این بنده خدا جزء تکنسینهای درجه یک آسانسور بود. با ایشان من را فرستادند. ما هم رفتیم روی کابین، این آمد ببندد من به کسوتش احترام گذاشتم و گفتم خودم میبندم. خلاصه این هم آسانسور را رویزیون کرد و درآورد و میخواست بالا پایین کند، قاطی کرد و به جای اینکه روی رویزیون بگذارد گذاشت روی نرمال ولی یک تایمر افتاده بود. بعد من گرفتم این را که ببندم، آچار انداختم و داشتم سیمهایش را سفت میکردم، این پرچم جلوی دستم بود. به یکی از این بچهها گفت برو تایمر را ریست کن. او رفته بود بالا و من هم روی کابین داشتم کار میکردم که یک مرتبه آسانسور حرکت کرد و پرچم قشنگ روی انگشت من بود و انگشتم را قطع کرد. گفتم برویم بیمارستان این انگشتم رفت!
خلاصه همینطور آمدیم پایین در میدان ارگ، یک راننده هم داشتیم، گفتیم برویم بیمارستان. گفت بریم اینجا بیمارستان سینا هست. گفتم نه بریم اینجا قطع میکنند. یک دکتری را در بیمارستان جاوید میشناختم، دکتر فروتن فوق تخصص ترمیمی بود. به خاطر اینکه دایی من دستش را شیشه بریده بود، میشناختمش. خیلی حرفهای بود. گفتم برویم بیمارستان جاوید. ولیعصر، رفتیم و زنگ زدند دکتر آمد دید و گفت باید بروی اتاق عمل. من گفتم خوب میشه؟ گفت شاید بماند. خلاصه دو سه عمل کردند و توانستند انگشت را در حالت ۱۲۰ درجه نگه دارند و فیکس کنند که قطع نشود که بتوانی با آن کارهایت را انجام بدهی. خلاصه سه عمل حدود یک سال و خردهای طول کشید و ما در شرکت دیبا و شروع کردیم یکسری کارهای تحقیقی کردن و…
یعنی این اتفاق ممکن است تأثیرگذاشته باشد روی اینکه خودتان خیلی جدیتر بروید و دنبال بکنید؟
نه من به خاطر اینکه آنموقع میخواستم بروم کامپیوتر. این کامپیوترهای شخصی آنموقع تازه وارد شده بود و مرسوم بود که استفاده میکردند و میخواستم بروم روی آن کار. توی آسانسور هم که آمدم به خاطر رفیقم بود که گفت بیا دو سه ماه بمان بعد خوشت نیامد عوض کن و برو یک شرکت دیگر. به خاطر این من میخواستم کارم را عوض کنم، موقتی رفته بودم.
که این انگشت باعث شد بمانید.
بله این باعث شد بمانم که این تکلیفش مشخص شود و اینها. دو سه عمل که کردم و یکسالوخردهای که طول کشید باعث شد در دیبا ماندگار شوم. یک مقدار آنموقع نقشههای آسانسورهای مختلف را نگاه کردم و روی این بوردهای الکترونیک که بود، آنها را من از روش مهندسی معکوس همه نقشههایش را پیادهسازی کردم. که الان اگر باشد من نمیتوانم این کار را بکنم. چون سه تا برد الکترونیک بود و اینها همه از پشت لحیم شده بود و سیمها معلوم نبود کجای این تابلوی آسانسور رفته بود که دوروبر سی چهل تا رله بازی میکرد. این را من درآوردم و ارتباط این بردها را به هم درآوردم. دو تا تکنسین آسانسور هم داشتم آن موقع، حمید (فامیلش را مطمئن نیستم) و یکی هم یکی از دوستان دیگرش که بچه رشت بود و اسم او هم الان یادم نیست. این دوتا از این تکنسینهای خیلی خوب بودند و کاملاً المانها را میشناختند. این دوتا بچهها بودند و کمک کردند که این کار خیلی چیزی بود، ما نزدیک صد ست یعنی ۳۰۰ تا از اینها را تولید کردیم که هرکدام نزدیک ده دوازده هزار فرانک سوییس بود.
در همین ارتباط بخوانید: ۳ گام تبدیل شدن به یک تکنسین فنی آسانسور
خودجوش این کار را کردید؟ این را که از شما نخواسته بودند؟
نه ما چون رشتهمان الکترونیک بود، اون چیزهایی هم که الکترونیک با آن سروکار داشتیم اینها بود دیگر. اینها هم یه مقدار انقلاب که شده بود سرقت کرده بودند، بعضیها هم شکسته بود، آسانسورهای گرانقیمتی هم بود. مثلا ساختمان پلاسکو از آن داشت. اسبدوانی، نیلوفر پارک، آسانسورهای گرانقیمت، ساختمانهای حسابی مثلا ونکپارک از آن داشت. آسانسورهای گرانقیمت سوییسی، مثلا قصر فیروزه حدود ۲۰ دستگاه از این داشت. این آسانسورها همه گیر کرده بودند دیگر؛ انقلاب شده بود و بعد هم سوییسیها رفته بودند، بچههایی هم که مانده بودند همه نهایتش دیپلمردی و اینها بودند. یکی بود آقای ایرج راستگویی بود که مدیرفنی دیبا بود و تکنسین خیلی خوبی بود، مکانیک را خوب بلد بود و برق را هم بلد بود؛ اما الکترونیک نسبتا جدید بود. بعد خلاصه این را ما انجام دادیم.
نود و خردهای ست شد و ما این را بردیم در انبار دیبا تحویل دادیم و سه روز هم به ما مرخصی تشویقی دادند بابت این کاری که کرده بودیم. شاید ۶۰۰-۷۰۰هزار فرانک ارزش این چیزها بود. تا مدتها اینها را روی آسانسورها استفاده میکردند. این کار را آنموقع انجام دادیم. یک سری آسانسورهای ترانزیترونیک شیندلر بود که سوییسی و مال شرکت نفت و ساختمان آلومینیوم بود که اینها سه متر بر ثانیه و سرعت بالا بودند و موتور دیسی داشت. تمام ساختمانهای نیویورک آن آسمانخراشها از همین سیستمها بود. دیگر آنها دهه شصت و پنجاه میلادی استفاده شده بود، آنموقع از همین آسانسورهای ترانزیترونیک شیندلر بود. آنها بردهایش خلوتتر بود. رلههاش بیشتر بود، آنها را هم همین کار را کردیم. دیگر تا اینکه یک نمایشگاه بینالمللی در تهران بود، آن موقع مدیرعامل آقای مهندس وزیری بود که خدا رحمتش کند که واقعا یکی از آدمهای تأثیرگذار در صنعت آسانسور ایشان بود که بگویم حدود دو سال مدیرعامل بود.
دو سال مدیرعامل شرکت دیبا بود، تأثیرگذاریاش از آدمهایی که بیست سی سال کار کرده بودند بیشتر بود. به شدت علاقهمند به تولید داخل بود و آدم پر دل و جرأت و آدم کارگاهی، یکی از بهترین مدیرعاملهایی بود که من آنموقع با او سروکار داشتم و رفتم نمایشگاه در آنجا شرکت امسیای آمریکا یک نفر آمد و گفت که شما آسانسور کار میکنید؟ گفتم بله، گفت ما حاضریم تمام این سیستمهای تابلوهای آسانسورهایی که الان موجود است در سطح شهر و شرکتتان و اینها را تبدیل کنیم به میکروپورسسوری. بعد ما گفتیم شما که الان شرکت آمریکایی هستید، نمیشود، رابطهای نداریم. گفت ما سعی میکنیم اگر بشود از طریق یک کشور یا شرکت ثالث بتوانیم این کار را بکنیم. اینها درواقع برادرهای رحیمی بودند که ایرانی بودند و شرکت امسیای را در آمریکا پایهگذاری کرده بودند و خیلی هم کارشان گرفته بود. با اوتیس و اینها کار میکردند، سیستمهای کنترلشان را شرکتهای آمریکایی کار میکردند. شرکتهای مونتکمری و اوتیس و اینها مشتریهایشان بودند.
پس اعتبار داشتند.
بله قوی بودند و بعد به اینها گفتم که باشه، یک کاتالوگ هم آورده بود که گرفتم و بردم برای مدیرعامل که مهندس وزیری بود. ایشان هم نگاه کرد و بعد یک بار من را صدا زد رفتم دفترش. پرسید این را چهطور میبینی؟ خودمان میتوانیم این کار را انجام بدهیم؟ گفتم بله میشود. باید یک تیمی باشد که این کار را انجام بدهیم. خلاصه این رفت دنبالش و یک روز دیدم که دو سه تا بچهها را آورد و معرفی کرد و گفت بیا با اینها بنشینید و این کار را انجام بدهید. خلاصه آقای مهندس معظمی و ایلمقانی و غفاری و اینها بچههای آن تیم بودند و از طرف شرکت دیبا هم من بودم و کمتر از یک سال درواقع یک نمونi اولیه بردیم برای تست. گفتند کجا؟ گفتند یک آسانسور ۱۴ طبقه داریم در شیراز که تازه دارند راهاندازی میکنند. مال خوابگاه دانشگاه شیراز بود. خلاصه رفتیم آن جا و یک هفته طول کشید. سیستم بالا نمیآمد، تا این که راهاندازی شد. ما تابلوهای ریلیرا برداشتیم گذاشتیم کنار و سیستم خودمان را گذاشتیم و سیمهای آن را آوردیم به این وصل کردیم. بعد از حدود یک هفته، روز پنجم ششم بود استارت خورد و من دویدم رفتم داخل و شاسیها را زدم و اوکی بود دیگر، آمدیم که بیاییم این را تبدیل کنیم به مدل صنعتی و برود در تولید انبوه.
بعد دیگر آقای مهندس وزیری عوض شد و از شرکت ما رفت و یک مدیرعامل دیگر آمد. آن هم میخواست بیاید از این بابا سوتی بگیرد و اینها که همزمان مهندس وزیری این کار را که استارت زده بود رفته بود و موتور گیربکس آسانسور هم داشت میساخت. که آن را با یک شرکت که آن هم که ما یک آسانسور دو توقف در بهار نصب کرده بودیم و من یک مولتیویبراتور هم براش طراحی کرده و گذاشته بودم که هر سی ثانیه یکبار استارت میخورد و میرفت و میآمد و من هر نیمساعت میرفتم درجه حرارت موتور را تست میکردم و منحنی حرارتیاش را درآوردیم برای شرکت موتوژن، هم این را میبردیم جلو و هم تابلو رو. که همزمان که درواقع بعدا تابلو آمد بالا، دفعتا موتور گیربکس را تولید کرده بود.
این مدیرعامل جدیدی که آمد به اسم مهندس صفوی بود،گفت من جان مردم را بدهم دست شما؟ یک جلسهای در اتاقش بود که حدود ۳۰ نفر از بچهها بودند، من با او بحثم شد. اصلا متوجه نبود که قسمت میکروپرسسور کار لاجیک را داشت انجام میداد که اصلا ربطی به ایمنی نداشت، قسمتهای ایمنی کار با تابلوی رلهای هیچ فرقی نداشت. چون قسمت سری ایمنی و اینا بود که اصلا تحت اختیار میکروپرسسور نبود، مستقیم میتوانست قطع بشود. من براش توضیح دادم که این ربطی به آن ندارد، دیدم که نمیفهمد خلاصه حرفمان شد. آمدم و نرفتم شرکت. خلاصه یکسالی گذشت، یکبار من این بچهها را در خیابان دیدم…
در این یک سال بیکار بودید؟
نه در همان شرکت دیبا در یک قسمت دیگر مشغول بودم. آن پروژه را بست. من یکسال بعد داشتم در جردن رد میشدم که بچههایی که باهم کار میکردیم را دیدم. پرسیدم چی شد؟ گفتند هیچی دیگر، طرف اینطوری است. گفتند به نظرت خودمان بیاییم این کار را بکنیم؟ تولیدش کنیم؟ گفتم بله چرا نکنیم؟ آمدیم و یک شرکتی را ثبت کردیم به نام آریان، شرکت را ثبت کردیم آن موقع اولی را با z80 انجام داده بودیم میکروپرسسور بود، بعد میکروکنترولر آمده بود ۸۷۵۱ که آن موقع خیلی از این چیپهای جانبی را در خود داشت. میکروکنترولر بود و خیلی هم کارش راحتتر و شستهرفتهتر بود. بچهها پیشنهاد کردند که با ۸۷۵۱ انجامش بدهیم هم بهتر است و از یک طرف هم دیگر این مربوط به دیبا نبود. یک طرح دیگر بود.
آریان را چه سالی ثبت کردید؟
۷۱ آریان را ثبت کردیم و ۷۲ تابلو را طراحی کردیم و یک عکسی را چند وقت پیش من دیدم که خودمان داریم آن اولی را سیمبندی میکنیم در جردن. این را درواقع ما بردیم پروژه سعیدیه در سهراه افسریه که دیبا داشت آنها را کار میکرد، بردیم برای تست و آنجا راهاندازی کردیم و جواب گرفتیم که دیبا بعد از آن مدیرعاملش هم عوض شد و آقای باشی آمده بود و دیگه افتاد روی غلتک، بعد دیبا آمده بود با ما قرارداد بسته بود و ما به آن تابلو میدادیم. روی همان نمونه اولیه ما فروختیم. همان نمونه اولیه که برای تست بود انقدر کامل بود که جواب داد و الان در خیابان ویلا هست. یک ساختمان شش طبقه در ویلا، اولین پروژهای که کار کردیم آنجا استفاده شد.
در سال ۷۱؟
سال ۷۲ اینها، بعدی را در کلینیک شهرداری در پایین میدان ولیعصر، منطقه ۶ نصب کردیم. و خلاصه افتاد روی غلتک از آن به بعد. از سال ۷۲ ، ۷۳ آمد در بازار. سریهای اول را به دیبا میفروختیم، دیبا میگفت فقط به من بدهید به کسی دیگر ندهید. و بعد تیم آقای پار هم آمد در بازار و از همان به بعد رقابت شروع شد با آقای پار، او به ایران شینلدر میداد و ما به دیبا، خوب بود. همان زمان مقارن شد با ساختوسازها. از سال ۶۸ که جنگ تمام شد، تقریبا ساختوساز شروع شد و تقریبا ده سالی بود که ایران ساختوساز نشده بود. همزمان با این رشد ساختوساز ما این تابلوها را آوردیم و خیلی هم خوب جواب داد.
تا چه سالی ادامه دادید؟
آریان تا همین الان هم هست. من خودم آنجا تا سال ۷۹، ۸۰ مدیرعامل بودم و بعد از آن واردات آزاد شد، لوازم آسانسور را قبلا مجوز نمیدادند، من آمدم سیگما را تأسیس کردم. مدیرعامل آریان شد مهندس نیکومنظری، من سیگما را تأسیس کردم با کار تجاری. کارمان را هم روی هیدرولیک آمدیم شروع کردیم و آسانسور هیدرولیک آن موقع خیلی کم بود و کسی بلد نبود.
مثلاً ما روی میکروپرسسور تابلوها را که ساختیم میترسیدند با آن کار کنند. تکنسینهای قدیمی درواقع اینها بلد نبودند و احتیاط میکردند و سمتش نمیرفتند. بعد من همزمان در دیبا آن موقع سرپرست نصب بودم، بعد به یک سری بچهها آموزش دادم و اینها که نصب میکردند، به عنوان سرپرست میرفتم کارشان را کنترل میکردم که اینها درست نصب کردهاند یا نه، به خاطر همین تابلوهایی که آمد برای دیبا، از همان اول همه بدون اشکال تا همین الان هم دارد کار میکند از همانموقع، خیلی هم خوشنام بود، چون خودمان از همان اول بالای سر دانه به دانهاش بودیم و دیگر تا جا بیفتد ما دوره میگذاشتیم برای بچههای نصاب و اینها میآمدند در دورهها شرکت میکردند و آموزش میدادیم به آنها.
الان چرا اینطور نیست؟ چرا انقدر بعضیها کارها را سرسری میگیرند؟
از مسکن مهر خراب شد، از آن موقع به این طرف صنعت آسانسور بزن دررویی شد، چون تعداد زیادی آسانسور بود با ارزش افزوده خیلی کم و همه میخواستند از قِبلش نان بخورند، برای همین شد بزندررویی. و قبل از آن خیلی صنعت آسانسور خوب بود. چون دولتیها دوتا بودند، یکی دیبا بود، یکی ایران شیندلر، پلهبرقی ایران بود، اینهایی که درواقع مصادره شده بودند، یکی بنیاد شهید گرفته بود، یکی بنیاد مستضعفان گرفته بود، همهشان ورشکست شدند و تمام شد.
شرکتهایی که فعال بودند، شرکتهای خصوصی بودند. چون شرکتها خصوصی بودند خود را بهروز نگه میداشتند و باعث شد که ما در صنعت آسانسور بهروز باشیم، هر تکنولوژی جدید که میآمد سریع همه رویش کار میکردند و عقب نمیماندند. شرکت زیلابگ آلمان به ما گفت که شما در بین مشتریهای ما دوم هستید. سیستمهای گیرلس را که آورده بودیم، گفت شما دوم هستید. اول سوئد است و دوم ایران است. از نظر اینکه خودتان را تطبیق دادید با این تکنولوژی.
بله میگفتم هیدرولیک هم همانطور ما جا انداختیم. من اول خودم بلد نبودم هیدرولیک را، دیبا آنموقع که من سرپرست نصبش بودم یک آسانسور هیدرولیک فروخته بود، گفتیم خب چه کار کنیم؟ بچههای قدیمیتر گفتند ما یک نفر را میشناسیم که هیدرولیکش را به او میسپاریم و آسانسورش را خودمان کار میکنیم. به اسم آقای وونر، بعدا هم در این آسانسور هیدرولیک فعال بود و اینطور دو تیکه کار میکردند.
بعدا که ما آمدیم روی هیدرولیک، گفتم خب بروم یاد بگیرم. رفتم کتابهایش را خواندم و یک سری مقالههایی را سرچ و ترجمه کردم و یاد گرفتم و بعد که یاد گرفتم مقاله میدادم در نشریه دنیای آسانسور، که این نشریه را با آقای نیکومنظری خودمان تأسیس کردیم، با بچههای آریان بودیم موقعی که من مدیرعامل بودم، آقای نیکومنظری مجوزش را گرفت و سردبیر بود و که بعدا این را واگذار کردیم به بچههای دیگر. سه چهار شماره که ازش درآمد در خود آریان درآوردیم. در همان جا ما مقاله میدادیم راجع به اینکه آسانسور هیدرولیک چیست و اینها.
ایتالیا رفته بودم، با آنها که صحبت میکردم، میگفتم مثلا من هفت تا جک و پاور میخواهم، اینها فکر میکردند که مثلا شوتم. میگفتند برای چه؟ اینها را فروختی؟ میگفتم نه، میگفت پس چرا سفارش میدهی؟ گفتم خب میخواهم سفارش بدهم، گفت از کجا میدانی؟ گفتم من میدانم که بعدا میآیم و سفارش میدهم و میخرم. بعدا که ما آوردیم و کار کردیم، بعد دیدند که ما پیش از اینکه بفروشیم داریم سفارش میگیریم. این نشان میداد که ما در بازار میدانستیم که تقاضا چیست. چون بازار را میشناختیم، پیشاپیش سفارش میدادیم و در انبار میگذاشتیم و طرف میآمد سفارش میداد و میگفتیم بله بفرمایید و این را آوردیم کلاس و دوره آموزشی میگذاشتیم و مدرک میدادیم به بچهها.
مثلاً طرف میخواست در شهرستان بفروشد این مدرک را میبرد و به کارفرمایش نشان میداد و میگفت بله من سرتیفیکیت دارم از شرکت سیگما و هیدرولیک بلدم و او هم کارش را به این میداد. دیگر اینطوری هیدرولیک قشنگ جا افتاد و توسعه پیدا کرد، تعدادش بیشتر شد، رقیبهای دیگر آمدند و درواقع مقارن شد با گیرلس، که سیستمهای گیرلس داشت میآمد و ما رفتیم سراغ زیلابگ و با زیلابگ شروع کردم روی گیرلس و آن هم باز همینطوری آوردیم.
گیرلس درواقع استانداردهای خودش را داشت. چون آن موقع گیرلس توی آسانسورهای MRL کار میشد، بدون موتورخانه، و این درواقع استانداردهای خودش را داشت. و بعد فقط شرکت کانه این کار را انجام میداد و ما این را آوردیم و کارهایش را انجام دادیم و آموزش دادیم و استانداردها را پاس کردیم و امتحان گرفتیم در استاندارد و سندیکا و اینها به بچههایی که امتحان میدادند مدرک میدادند که اینها میتوانستند آسانسور گیرلس کار کنند.
آقای مهندس هدفتان از این همه تلاش چه بود؟ از اول فکرتان مالی بود؟ اینهمه زحمت میکشیدید دیدتان مالی بود؟
اول که احتیاج داشتیم به پول دیگر.
نه، نه، میدانم چه میگویید. خودتان میبینید که خیلیها الان سود مالی فقط برایشان مهم است.
ببینید شما وقتی پایین هرم هستی دنبال پولی؛ نیاز است.
به چه قیمتی؟
همیشه بحث اخلاقیات سرجایش است.
ولی خیلیها اخلاقیات را رعایت نمیکنند.
نه این در هر شرایطی غلط است. منتها آنموقع میروی دنبال پول. من مثلا بچه اولم که به دنیا میآمد پول نداشتم، یکمرتبه یک آقایی آمد (آقای سلیمی از شرکت الکترو آسانسور) گفت پنجاه عدد شارژر میخواهد. رفتیم پیشش. سفارش داد، پنجاه تا شارژر تولید کردیم و تحویل دادیم و پول بیمارستان خانمم جور شد. اول اینطوری است دیگر، نیاز مالی همیشه هست. هدف هم میشود پول درآوردن از راه درست. به آن چیزی که تخصصش را داری.
شما جزء کسانی هستید که در این صنعت کار میکنند و تخصص دارند. الان خب خیلیها وارد میشوند و فقط بحث تجربی است.
بله، ببینید یک چیزی هست، شما وقتی که طرف تازه شروع کارش است خیلی نمیشود ایراد گرفت. از یک طرف خیلی نیاز مالی دارد شما نمیتوانی درس اخلاقی به او بدهی، باید یک رویههایی گذاشته باشی که ایمنی مردم حفظ شود. منتها مشکل اینجاست که بزرگان صنعت آسانسور یا بزرگان هر صنعتی آنها باید که سالم باشند. وقتی شما مشکلات مالی نداری، نیازی هم نداری، خدا هم بهت داده، اونجا خطا میکنی خیلی بد است.
بزرگان الان این کار را میکنند؟
بله متأسفانه
شما خودتان رعایت کردید؟
ما سعی کردیم رعایت کنیم. یکی از چیزهایی که آفت صنعت ما است، فیکفروشی است و این باعث میشود یک عدهای جنس فیک بیاورند و خب قیمت پایین درمیآید برایشان و کسی که میخواهد آسانسور با لوازم اورجینال بفروشد، نمیتواند رقابت کند. بازار میافتد دست کسی که فیک است. مثلا من جنس ایتالیایی میآورم و آنموقع برای من جفتی ۲۰۰ درمیآمد، و یکی دیگر میداد مثلا ۱۹۵ تومان. یا سیم بکسل میآوردم، همین مشکل بود. خب اینها آفت است و باعث میشود که صنعت رشد نکند.
این عکس قشنگ مال چه زمانی است؟ مال جوانیتان است؟ (اشاره به قاب عکس داخل اتاق کار)
نه من برعکس میشوم (خنده)، از بزرگسالی دارم میآیم و کوچک میشوم. این یکی جدیدتر است. این را با آقای عسکریان در نمایشگاه گرفتیم. غرفه آقای عسکریان است. آقای ادریسی و نیازی و گیلمقانی هم مثل اینکه است. آن سال به غرفه ایشان رفتیم و عکس یادگاری گرفتیم. حدود ده دوازده سال قبل.
آن یکی که روی دیوار است، عکسی است که در دفتر گاندی بودیم. آنجا هم خیلی سرمان شلوغ بود. موقعی بود که کار زیاد انجام میدادیم و محدودیتی نبود و اینها و خیلی رو به رشد بودیم. هم نمایندگی زیلابگ را داشتیم و هم ویتور را کار میکردیم و با آنها جوین شده بودیم و شرکت پریسمای ایران را تأسیس کردیم. خیلی بود که در ایران طرف سرمایه بیاورد و شریک شود، این کار را از طریق مرکز جذب سرمایهگذاری خارجی کردند و آنها آمدند و سرمایه آوردند و شریک شدیم و شرکت پریسما را تأسیس کردیم، حدود سال ۸۴ بود. و این عکسی است که آن موقع گرفتیم. این غرفه است.
آقای مهندس انگلیسی خوب میتوانید صحبت کنید؟
زبان انگلیسی کم، متوسط در فارسی، ترکی هم در خدمت یاد گرفتم.
آقای مهندس شما خیلی پولدارید؟
نه
نه جدی؟
من خداییش هیچوقت دنبال پول نرفتم، پول خودش دنبالم میآید. هرجا میروم خودش هم میآید.
چرا الان خیلیها که به این صنعت وارد میشوند نگاهشان مالیست و میخواهند یکشبه ره صد ساله بروند؟ شما که دیگر همه سرد و گرم این صنعت را کشیدهاید. همه را، میخواهم بگویم الان پشیمان هستید یا نیستید، توصیهتان به کسی که میخواهد وارد شود چیست؟
من توصیهام این است که هدف داشته باشند. هرکس میخواهد در هر کاری وارد شود هدف داشته باشد. یکبار از یکی از دوستان پرسیدم هدفت چیست واقعاً؟ گفت پول درآوردن! پول درآوردن هدف نیست. هدف باید کمی شده باشد. قدم به قدم پشت هم تعریف شده باشد. ببیند کی میخواهد به این جایگاه برسد.
پول درآوردن طوری است که شما با خرید و فروش ملک و هرچیزی می توانید پول دربیاورید؛ اما چرا شما در آسانسور هستید؟ اهدافی برای خودت و شرکت تعریف کن که به آن اهداف برسی. خود پول هم همراهش میآید. چرا که خیریه نیست. شما شرکتی هستی که درواقع مرکزی هستی که انتفاعی است. قطعا پول هم همراهش میآید. منتها آدم کاری انجام میدهد که از آن راضی باشد. یک مقدار هم درواقع میگویند زکات؛ اما خیرش به دیگران برسد.
مطالب مرتبط:
- گفتگوی کابین نیوز با مدیرعامل شرکت کابین پلاس +ویدیو
- گفتگوی کابین نیوز به مدیرعامل شرکت دانش فراز +ویدیو
- گفتگوی کابین نیوز با مدیرعامل شرکت جنرال کابین +ویدیو
- گفتگوی کابین نیوز با مدیرعامل شرکت پارت آسانسور +ویدئو
عام المنفعه باشد؟
نه عام المنفعه، یعنی کاری که داری انجام میدهی ده تا پانزده تا سی تا پنجاه تا آدم کنار دستت نان بخورند، کار یاد بگیرند، زندگیشان بگذرد و کسانی که پیش شما میآیند و بعد از پنج سال میروند یک چیزی یاد گرفته باشند. فرق کرده باشند و بگویند ما هرچیزی که یاد گرفتیم فلانجا بود. این جزو وظایف ماست که هم یاد بدهیم به دیگران و هم تأمینشان کنیم. این توصیه است؛ اما پول درآوردن همیشه هست. چون هرکاری کنی پول درمیآید.
متشکرم. یک خسته نباشید هم به شما بگویم بابت زحماتی که در این صنعت کشیدید. از اول که تعریف کردید خیلی جذاب بود. اینکه اینقدر ذوق و شوق داشتید که چیزی که در کشور نداریم را بومیسازی و به هر روشی که شده تولید کنید که لنگ نمانیم. مخصوصاً آن اوایل انقلاب که گفتید جنگ شده و آسانسورها از کار افتاده بود به خاطر یک قطعه، خیلی است. راستی شما چند فرزند دارید؟
۳ تا، بزرگه دختر است که تازه ازدواج کرده و ایتالیاست. لیسانس را اینجا خواند و فوق لیسانس معماری را در فلورانس گرفته است. دوتا پسر دارم که اینجا هستند. یکیشان مکانیک خوانده که سال آخر هست که اینجا میآید و کمک میکند. پسرکوچکترم هم پای کنکور است که درسش هم خوب است.
عکسی که روی میزتان است متعلق به کیست؟
مادرم است.
خدا رحمتشان کند. خدا شما را حفظ کند. لذت بردم از صحبت با شما. اگر نکتهای هست که بخواهید بگویید بفرمایید.
نکته که زیاد است. برای صنعت آسانسور باید قدیمیها، بزرگترها، آنها که موفق بودهاند و دستشان به دهانشان میرسد، باید وقت بگذارند برای صنعت که اعتبار صنعت را حفظ کنند که اعتبار خودشان هم حفظ شود و نسل بعد از خودشان که میآید در بازار، آنها را هدایت کنند که آنها بدانند مسیر درست چیست و مسیر درست را بروند. ما خیلی سعی کردیم که تأثیرگذار باشیم. متأسفانه وزارت صنایع آنطوری که توقع داشتیم نبود. نه اینکه نخواهند، ولی آن چیزی که ما توقع داشتیم نشد.
من توقع داشتم که فرض کن وزارت صنایع ما بگوید که بیایید استراتژی صنعت آسانسور در ایران با توجه به پتانسیل و امکانات و مزیت نسبی که فرضا در این نقطه داریم را تدوین کنیم. این تدوین بشود و بگوییم بعدا تصمیماتی که میگیریم در این راستا باشد. اینکه بدانند که مسیر چیست. الان هیچکس نمیداند مسیر چیست. یک موقع جلوی واردات گرفته میشود و میگویند بروید تولید کنید. میروند تولید کنند باز واردات آزاد میشود. یکموقع میگویند تولید خوب است. درواقع همهچیز خوب است. تولید و تجارت خوب است. هرکاری را درست انجام بدهی خوب است. درواقع اینها مکمل هستند. من در آریان صفر تا صد سیستم کنترل را خودمان کار میکنیم. یعنی یک دانش فنی است که بومی شده است. مطابق استانداردها است.
یکی از کارشناسانمان چند روز پیش اینجا آمده بود و در مورد یک تابلویی که در نمایشگاه ایتالیا قرار است بگذاریم صحبت میکرد. من لذت بردم انقدر که تسلط دارد و بهروز است. درواقع باید که مسیر مشخص باشد و همه بدانند که دارند چه کار میکنند. ما خیلی پتانسیل داشتیم. ما در زمینه آسانسور از ترکیه جلوتر بودیم. هنوز هم مهندسهای ما قویتر هستند. ولی عقب افتادیم و هر روز هم عقبتر میافتیم. چرا؟ چون ارتباطاتمان با شرکتهای خارجی قطع است و برنامه بلندمدتی هم نداریم. حتی برنامه میانمدتی هم نداریم. این را بزرگان صنعت آسانسور خودشان باید بدانند چه کار بکنند و تأثیرگذار باشند و وقت بگذارند روی این صنعت. هرکسی به بیزنس خودش نپردازد.
امیدواریم درددلی که گفتید رقم بخورد و روزی ما خودمان این را کار بکنیم. یک روز دور میز شما ده نفر اول این صنعت را جمع کنیم و بنشینید و باهم اختلاط کنید. این برنامهای که میگویید برای تنظیم بازار برای آینده کشور، برای آینده این صنعت، برای کمک به جوانانی که تازه وارد شدند، همه اینها را باهمدیگر یک فکری بکنید که به قول شما دیگر هرکسی فقط به بیزنس خودش فکر نکند. یک پلن بلندمدت بچینید که به قول شما کشور هدفمند برود جلو. یک مسکن مهری به قول شما آمد و تا چندین سال کشور دارد تبعاتش را میکشد.
اگر ما برنامه داشتیم، اگر وزارت صنایع ما، سندیکای ما برنامه داشت، آنموقع میگفتند آقا ما داریم فرضا صدهزار دستگاه آسانسور را بروید موتورش را تولید کنید، وقتی چنین پتانسیلی هست، سرمایه جمع میشود و میروند چنین کاری را انجام میدهند و با شرکتهای دیگر این کار را انجام میدهند؛ اما وقتی بیبرنامه هستی این صدهزارتا را ترکها میبرند. میرویم از آنها میخریم و میآوریم و استفاده میکنیم.
این هیچ درواقع ارزش افزوده یا نفعی برای ما ندارد؛ ولی میتوانستیم در مسکن مهر چهار پنج تا کارخانه موتور گیربکس با مشارکت شرکتهای ایتالیایی و ترک و اینها تاسیس کنیم. همین الان برای مسکن مهری میتوانیم این کار را انجام دهیم. این موقعی است که بدانیم برنامه چیست و این تدوین شود و وزارت صنایع از صنعتگرها بخواهد و کاری بکنیم که از این برنامههایی که هست صنعتمان بهرهمند شود و این باعث رشدمان بشود؛ اما مسکن مهر ما باعث رشد صنعت آسانسور در ترکیه شد!
گفتوگو: رضا انصاریفر
تصویربردار و تدوینگر: محمدرضا فنایی
عکاس: بهاره خدام