نگاهی به نیم قرن تاریخ آسانسور در گفت‌وگو با یک پیش‌کسوت آسانسور /صحبتِ جانِ آدم است

نگاهی به نیم قرن تاریخ آسانسور در گفت‌وگو با یک آسانسورچی پیش‌کسوت «محمدرضا پلنگ‌اسفندیاری»

حسن احمدی فر-مسعود نبی دوست –  «حاجی‌اسفندیاری» خودش ادعایی ندارد، اما حرفه‌ای‌ها می‌دانند که تاریخ زنده صنعت آسانسور است؛ یکی از آن قدیمی‌هاست که عمرش را در این صنعت صرف کرده است. کار با شرکت صاحب‌نام «اوتیس» از حاجی یک آسانسورچی حرفه‌ای ساخته است. آسانسور بسیاری از ساختمان‌ها در تهران، مشهد و بسیاری شهرهای دیگر، حاصل کار و تلاش حاجی‌اسفندیاری است. گفت‌وگو با او، خواسته یا ناخواسته، بررسی تاریخ صنعت آسانسور در ایران است. حاجی‌اسفندیاری همان قدر که در کارش دقیق است، در پاسخ‌دادن به پرسش‌های ما نیز پرحوصله است.

اگر موافق باشید، گفت‌وگو را از معرفی خودتان شروع کنیم

من «محمدرضا پلنگ‌اسفندیاری» هستم. حالا البته فامیلی‌ام شده است «اسفندیاری‌مقدم» اما قدیمی‌ها همچنان مرا به‌عنوان «پلنگ» می‌شناسند؛ کمتر می‌گویند اسفندیاری.*

قصه‌اش چیست؟

قصه‌ای ندارد. در محله‌ای در روستای «بَرَفتان» در «علی‌آباد کتول» فامیل‌های این‌طوری داشتن رسم است. در برفتان، همه فامیلی‌شان حتماً «پلنگ» داشت؛ شاید به‌خاطر اینکه آنجا در قدیم حیوانات وحشی زیاد داشت و اهالی روستا خاطره‌های زیادی از درگیری با حیوانات داشتند. موقعی که در کودکی، آنجا سر کلاس بودم، از چهل دانش‌آموز، شاید دو تایشان فامیلی دیگر داشتند، بقیه همه پلنگ بودند. کسی هم تعجب نمی‌کرد. کسی هم احیاناً نمی‌خندید. اما مثلاً سال 1353 در «سازمان دفاع غیرنظامی» که رفته بودم برای آموزش، آنجا که سرهنگ اسم مرا خواند، همه دنبال می‌گشتند ببینند فامیلی کی پلنگ است. یا پسرم که رفت مدرسه، من رفتم با مدیر و معلمش صحبت کردم که شما بیشتر از «اسفندیاری» استفاده کنید، اما خب سال دوم، فامیلی پسرم لو رفته بود و همه فامیلی‌اش را دست می‌گرفتند. این بود که رفتم و عوضش کردم و گذاشتم «اسفندیاری‌مقدم». اما «اسفندیاری» داستان دارد. آنجا در منطقه ما، معتقدند که «اسفندیار» همان پهلوانی که با رستم جنگید و رستم کشتش، اهل همین منطقه بوده است. آن منطقه، یک منطقه تاریخی است و بعید هم نیست که این قصه درست باشد. برای همین، فامیلی «اسفندیاری» هم آنجا فراوان است؛ همین «نیما یوشیج» هم در اصل اسمش «علی اسفندیاری» است و اصالتاً مال محل ماست که بعدها رفته در منطقه «نور و کجور» مازندران. ما سه تا برادر بودیم. هر سه تا هم همان‌جا در روستا به پدرم کمک می‌کردیم. کار کشاورزی هم آن سال‌ها خیلی سخت‌تر از الآن بود. پدرم توتون می‌کاشت. توتون‌کاری هنوز هم آن‌طرف‌ها رایج است. سیگار معروفی بود که آنجا درست می‌شد به‌نام «سیگار گرگان». آن سیگار با همین توتونی درست می‌شد که کشاورزها همان‌جا در منطقه می‌کاشتند. برگ‌های توتون را درگرم‌خانه خشک می‌کردند و گرم‌خانه هیزم می‌خواست. کار هیزم‌آوردن با من بود. من راستش همین کار را دوست داشتم و فقط همین را هم انجام می‌دادم. خیلی دل به کار کشاورزی نمی‌دادم. یک روز با برادر بزرگم جروبحثی کردیم و او یک چک خواباند زیر گوشم. همان شد دیگر. با گالش‌های گلی و شلوار نیم‌دار و لباس کار، راه افتادم و آمدم گرگان. گفتم می‌گردم و کاری برای خودم پیدا می‌کنم. هتلی بود به‌نام «هتل میامی» دور میدان شهرداری. نوشته بود به کارگر احتیاج دارد. من رفتم آنجا و گفتم می‌خواهم کارگری کنم. سرووضعم را که دیدند گفتند: «برو آقا، اینجا مهمان خارجی می‌آید، با این وضع می‌خواهی اینجا کار کنی؟» پارکی بود آن‌طرف‌تر. رفتم سمت پارک. مانده بودم چکار کنم. در همان حال رفیقم را دیدم. رفیق خوب خیلی به‌کار آدم می‌آید. رفیقم را دیدم که داشت با دوسه تا از رفقایش می‌آمد. من راهم را کج کردم که مرا نبیند و جلو رفقایش خجالت نکشد، اما او هم راهش را کج کرد و آمد سمت من. پرسید: «اینجا چکار می‌کنی؟» گفتم: «دنبال کار می‌گردم!» چیزی نگفت. گفت: «حالا بیا با هم برویم خانه ما، استراحتی بکن!» من قبول نکردم و او اصرار کرد. رفتیم خانه‌شان. آنجا برایم یک جفت کفش آورد. لباس مرتبی آورد. گفت: «می‌خواهی دنبال کار بگردی، باید سرووضعت مرتب باشد!» کفش و لباس‌ها را که پوشیدم، دوباره آمدم همان هتل. این دفعه خیلی راحت قبولم کردند. با روزی دو تومان شدم کارگر رستوران هتل. آنجا ظرف‌ها را می‌شستم. کنار ظرف‌ها لیوان‌ها هم بود. خب آن موقع وضعیت دیگری بود. توی هتل‌ها مشروب هم بود. من وجدانم قبول نمی‌کرد لیوانی را که با آن مشروب خورده‌اند بشویم. رفتم پیش مسئول رستوران و گفتم من نمی‌توانم اینجا کار کنم. مسئول رستوران که کارم را دیده بود، گفت: «ما تو را از دست نمی‌دهیم!» گفت: «من یک چلوکبابی هم توی شهر دارم، اول “پهلوی‌دژ”، اگر اینجا نمی‌توانی کار کنی، برو آنجا توی چلوکبابی!» من رفتم و شدم شاگرد چلوکبابی. چلوکبابی دست آقایی بود به‌نام «محمد کفاش». این خودش سر شب دستم را می‌گرفت و می‌گفت: «برویم مسجدجامع نماز بخوانیم!» من آنجا‌ بودم و شدم خانه‌محرم این محمدآقا. دو هفته‌ای بیشتر نشده بود که برادرهایم خبردار شدند و آمدند و مرا برگرداندند روستا. باز مدتی روستا بودم. دیدم نمی‌توانم بمانم. این بود که این دفعه با اطلاع خانواده با دو تا از رفقا رفتیم تهران.

این مربوط به چه سالی است؟

اوایل سال 1352 بود. رفتم تهران و در کارخانه فرش‌بافی «زرین‌باف» در «قوام‌السلطنه» کاری پیدا کردم. آنجا کارم بیشتر با چسب‌های صنعتی بود. چسب می‌زدیم پشت فرش‌های ماشینی. اما بوی چسب اذیتم می‌کرد. آنجا نماندم و رفتم در یک چلوکبابی در چهارراه سرچشمه. مدتی که آنجا کار می‌کردم، یک روز اتفاقی در یک روزنامه دیدم که نوشته ساختما‌ن‌های «آاس‌پ» با مدرک ششم ابتدایی آتش‌نشان استخدام می‌کنند. آن موقع تازه داشتند ساختمان‌هایی را می‌ساختند در ونک. آاس‌پ در زمان خودش بلندترین ساختمان‌های تهران بود. قبل از آن، ساختمان‌ «ایران‌سکنا» به‌نظرم بلندترین ساختمان بود و «اتوتهران» در خیابان کوروش. آاس‌پ از این‌ها بلندتر بود. من رفتم آنجا و استخدام شدم. هنوز چلوکبابی را هم داشتم که جای خواب هم داشت، اما در آاس‌پ استخدام شدم. آنجا استخدام شدم، اما ما را بلافاصله فرستادند به «سازمان دفاع غیرنظامی» آن موقع اول خیابان کاخ. فرستادند آنجا که دوره آتش‌نشانی و امدادونجات ببینیم. دوره آموزشی ما یک ماه بود. پایان دوره هم این طوری بود که باید می‌توانستیم یک آتش را برابر آموزش‌هایی که دیده بودیم، خاموش کنیم. نیروها را می‌بردند در بخشی از پالایشگاه تهران. آنجا چند منبع کوچک بود. منبع‌ها را آتش می‌زند و ما باید آن‌ها را خاموش می‌کردیم. اگر نحوه کار را تأیید می‌کردند، گواهی‌نامه دوره را می‌گرفتیم. من هم امتحان دادم و گواهی‌نامه گرفتم. آن گواهی‌نامه را هنوز دارم. دوره که تمام شد، آمدیم ساختمان‌های آاس‌پ. آنجا شرکت «اوتیس» تازه داشت آسانسورهای ساختمان‌ها را کار می‌کرد. من هم چون علاقه داشتم، آنجا گاهی کمکشان می‌کردم.

بیشتر بخوانید:

آسانسور روملس چیست؟+ معرفی مشخصات، مزایا و معایب آسانسور MRL

گفتگوی کابین نیوز با مهندس کورس پیشکسوت صنعت آسانسور +ویدئو

این اولین مواجهه شما با کار آسانسور بود؟

دقیقاً. حتی شاید علاقه من به کار آسانسور نیز از همین‌جا شروع شد. این کمک‌کردن‌ها بیشتر و بیشتر شد تا آنجا که مسئول پروژه، نامه زد که «آقا، در نبود نیروهای اوتیس، در ساختمان‌های آاس‌پ کسی جز این آقا حق ندارد دست به آسانسورها بزند!» آسانسورها گاهی گیر می‌کنند. الآن هم همین است. آسانسور که گیر می‌کند، کسی باید باشد مشکل را رفع کند. اوتیسی‌ها آن کار را به من واگذار کرده بودند. من شب و روز در ساختمان بودم. اوتیسی‌ها خودشان می‌گفتند که «شما از ما بهتر کار می‌کنی!» قدیمی‌های کار آسانسور، «مهندس یزدان» را می‌شناسند؛ «مهندس امیر یزدانی» که همه به‌نام «مهندس یزدان» می‌شناختندش. او اولین کسی است که در ایران دوره آسانسور دیده بود. در انگلیس به‌نظرم دوره دیده بود. مهندس یزدان، آن موقع مدیر فنی اوتیس بود. همه‌کاره بود آنجا. او به من گفت: «تو در اوتیس بیشتر به‌درد می‌خوری، بیا و آنجا استخدام شو!» جای من در آاس‌پ خوب بود، اما می‌دانستم که در اوتیس، بیشتر می‌توانم کار کنم. این بود که رفتم اوتیس و شدم نیروی آنجا. مهندس یزدان در اوتیس اولین کاری که کرد این بود که مرا فرستاد «هتل هیلتون» که الآن شده «پارسیان استقلال». فرستاد آنجا که از چشم آاس‌پ دور باشم. دفتر اوتیس در خیابان تخت‌جمشید بود؛ نزدیک سفارت آمریکا. ساختمانی بود که رویش نوشته بود: «شعله‌خاور». شرکت اوتیس، یک شرکت بین‌المللی تولید آسانسور است در فرانسه. پایه‌گذار شرکت هم که همین آقای اوتیس باشد، خودش مخترع آسانسور بوده است. اوتیس همه‌جای دنیا نمایندگی دارد؛ به‌جز روسیه و انگلستان و آمریکا که دفتر اوتیس در آن‌ کشورها مستقل است. بقیه نمایندگی‌ها زیر نظر اوتیس فرانسه اداره می‌شوند. اوتیس جز اولین و مهم‌ترین شرکت‌های بین‌المللی است که آسانسور را به ایران آورده است. نمایندگی اوتیس هم در ایران جزو نمایندگی‌های قوی اوتیس بود. حتی کارمندهای اوتیس از کشورهای عربی، می‌آمدند ایران دوره می‌دیدند. روال کار هم این طوری بود که قرارداد با اوتیس فرانسه بسته می‌شد، اما موتور اوتیس را مثلاً دفتر اسپانیا می‌فرستاد، «تابلو» را اوتیس برلین می‌داد، «بُرد»ها را اوتیس ژاپن. این نمایندگی، زمان شاه اسمش «شعله‌خاور» بود. در واقع شعله‌خاور که یک شرکت تأسیساتی بود، نمایندگی اوتیس را در ایران گرفته بود. همه ما که در اوتیس استخدام شده بودیم، در واقع کارمندهای شعله‌خاور بودیم. هرجا پروژه‌ای را کار می‌کردیم، می‌زدیم «آسانسور: اوتیس؛ تأسیسات: شعله‌خاور». مسئولیت شعله‌خاور با «اسکندر ارجمند» و «سیروس ارجمند» بود؛ همان برادرانی که کارخانه «ارج» را هم داشتند. این‌ها سهام‌دارهای اصلی‌اش بودند. ‌«شعله‌خاور» بعد از انقلاب افتاد دست وزارت بازرگانی؛ دست دولت. شد «اوتیس‌انصار»، بعدش شد «صدوق» به‌نظرم. نمایندگی اوتیس در ایران بعد از انقلاب نیز همچنان فعال بود تا وقتی که مسئولیتش را دادند به «بنیاد شاهد». آنجا بود که نمایندگی ایران با اوتیس مرکزی به اختلاف مالی خوردند و حتی کار به دادگاه بین‌المللی کشید. بعد هم اوتیس جمع کرد و از ایران رفت. آخرین آسانسوری که از اوتیس فرانسه وارد ایران شد، 10 دستگاه آسانسور بود برای هتل همای شماره2 مشهد. آسانسورهای ساختمان آاس‌پ را هم همین اوتیس کار می‌کرد که خب همان‌جایی بود که من با اوتیس آشنا شدم و رفتم شدم کارمندشان. مهندس یزدان برای آنکه مشکلی برای من درست نشود، گفت که از ساختمان آاس‌پ بروم به «هتل هیلتون». آسانسورهای هتل هیلتون هم کار اوتیس است. من تقریباً یک سال هتل هیلتون بودم. «نگه‌دار» بودم؛ می‌گفتند «نگه‌دار مقیم» یعنی کسی که از طرف شرکت سازنده و نصب‌کننده آسانسور در ساختمان هست که اگر آسانسوری خراب ‌شد، درستش ‌کند. البته به هر حال پیش می‌آمد که گاهی در کار نصب هم مشارکتی بکنم. آن سال‌ها، اوتیس بسیار فعال بود. من بعد از هتل هیلتون رفتم به «هتل ‌هایت» نمک‌آبرود و مدتی آنجا بودم. بعد شرکت مجبور شد مرا دوباره بفرستد به ساختمان‌های آاس‌پ. آنجا مدیران آاس‌پ معترض بودند که این آقا از پرسنل ما بوده و چرا باید بابت کارش پول بدهیم به اوتیس. [می‌خندد.] در همین موقع‌ها بود که من از کار «نگه‌داری» آمدم به بخش «نصب»؛ از سرویس‌کاری آمدم به نصابی. آنجا بعد از آن صحبت مدیران آاس‌پ مهندس یزدان مرا همراه یکی از همکارها به‌نام آقای مهندس گودرزی، فرستاد مشهد. شرکت اوتیس آن موقع داشت آسانسورهای «هتل هایت» مشهد را راه‌اندازی می‌کرد. هم‌زمان آسانسور موزه حرم را هم کار می‌کرد.

کدام موزه حرم؟

همین ساختمان موزه که الآن هست. این ساختمان قبلاً در خود صحن موزه بود. حالا صحن موزه، شده رواق امام‌خمینی(ره) و دیگر از توی رواق نمی‌شود رفت به موزه. راه رسیدن به ساختمان موزه از بیرون رواق است. اصل این ساختمان در زمان شاه ساخته شده است؛ در دوره «عبدالعظیم ولیان». همان موقع هم که ما آسانسور را نصب می‌کردیم، خود ولیان هی می‌رفت و می‌آمد. می‌گفتند برای افتتاح ساختمان موزه قرار است خود شاه بیاید. ولیان، این آقای گودرزی را صدا کرد و گفت: «فردا قرار است ساختمان افتتاح شود، کار شما تمام است؟» گودرزی به ولیان گفت: «کار ما تمام است، اما سقف شما مورد تأیید ما نیست!» می‌دانید که موتور آسانسور در بالای چاله‌آسانسور نصب می‌شود؛ در بالاترین جایی که آسانسور در آن رفت‌وآمد می‌کند. گفت: «اگر آسانسور یک گریز از مرکز داشته باشد، هیچ بعید نیست سقف همراه موتور و تشکیلاتش بیفتد روی سر شاه!» حالا ساعت چند است؟ ساعت چهار بعدازظهر. ساعت هشت صبح هم قرار است شاه بیاید برای بازدید. ولیان گفت: «خب چکار می‌توانیم بکنیم؟» گودرزی گفت: «وسایلش را بدهید، من درستش می‌کنم!» ولیان دستور داد هرچه لازم داریم برایمان بیاورند. مهندس گودرزی آمد آهن‌کشی کرد. تیرآهن‌های قوی را کلاف کرد به دیوار و موتور را از روی سقف برداشت و پیچ‌ومهره‌ کرد به تیرآهن‌ها. چند تا لاستیک هم گذاشت زیر موتور. موتور هم همان‌طور ماند روی هوا. تا 10 سال پیش که حرم بودم، آن آسانسور هنوز همان‌طوری داشت کار می‌کرد.

از همان‌جا در مشهد ماندگار شدید؟

نه. یکی‌دو سال بعد از انقلاب هم در تهران بودم؛ به‌ویژه که در شرکت، بخش آسانسور هم مستقل شد. کار که زیاد شد، بخش آسانسور از شرکت شعله‌خاور جدا شد و شد «دفتر آسانسور اوتیس». شرکت همان شرکت بود، فقط بخش آسانسور مستقل شد و رفت به «خیابان شاه‌عباس» که الآن شده «قائم‌مقام فراهانی» بغل بیمارستان «تهران‌کلینیک». آنجا تابلو زدیم که «آسانسور اوتیس». من تا قبل از انقلاب، همانجا بودم. آنجا بودم که ساختمان «اسکان» را در نبش میرداماد را کار کردیم و ساختمان‌های شهرک اکباتان را. بعد هم رفتیم ساختمان‌های «ایران‌زمین». در ساختمان‌های ایران‌زمین در «خُوَردین» که بودم، آنجا همکاری داشتیم به‌نام «احمد ابراهیمی» که در ساختمان‌های «زمرد» در شهرک غرب کار می‌کرد. من داشتم برای خودم کار می‌کردم. این آمده بود از من دریل بگیرد. گفت: «کجایی؟» گفتم: «موتورخانه!» آمد. حال‌واحوال کرد. چشمش افتاد به سیم‌بکسل. آمد با دستش نشان بدهد. گفت: «این بکسل…» گفتم: «آنجاست!» گفت: «چی؟» گفتم: «انگشتت!» خودش باورش نمی‌شد. خون‌ها را دید تازه باورش شد. فلکه آمد و در کسری از ثانیه یک بند از انگشتش را قطع کرد. انگشتش را برداشتیم بردیم بیمارستان سعادت‌آباد. بماند که آنجا هم نتوانستند کاری بکنند و انگشتش قطع شد. این را گفتم تا از خطری که همیشه آسانسوری‌ها با آن روبه‌رو هستند هم یادی کرده باشم. باز خدا پدر سازمان استاندارد را بیامرزد که این سال‌ها قوانینی گذاشته است تا آسانسورچی‌ها حفاظت بیشتری داشته باشند.

سکونت مهندس اسفندیاری در مشهد

* یعنی کار نصب و سرویس‌کاری آسانسور این‌قدر می‌تواند خطرناک باشد؟

بسیار بیشتر از این. آسانسور هم برای من آسانسورچی می‌تواند خطرناک باشد و هم برای مسافر، اما همه چیز به این بستگی دارد که من آسانسورچی چقدر کارم را درست انجام بدهم. توی یکی از ساختمان‌ها، درِ آسانسور در یکی از طبقات باز مانده بود و خانمی به‌هوای آنکه آسانسور هست، پرت شده بود پایین چاله آسانسور. آنجا از من خواستند که نظر بدهم که مشکل کجا بوده که منجر به مرگ یک آدم شده است. من آنجا چون چند روز از حادثه گذشته بود و آسانسور هم داشت کار می‌کرد، نمی‌توانستم نظر قطعی بدهم. در عوض راه‌هایی را نوشتم که آسانسور می‌تواند برای جان مسافر خطر ایجاد کند. 12 مورد شد. یعنی هر آسانسور 12 نکته مهم دارد که اگر مراقبت نشود می‌تواند حادثه جدی درست کند. خطرات آسانسور مطمئناً بسیار بیشتر از این‌هاست. برای همین‌هاست که بازرسی آسانسور مهم است. آسانسور اگر اداری باشد، سالی یک بار اقماری بازدید می‌شود، اما اگر شخصی باشد که بازدید نمی‌شود. از لحظه‌ای که مسافر سوار آسانسور می‌شود و دکمه را می‌زند، جانش دست آن کسی است که آسانسور را نصب کرده است. دست کسی است که آسانسور را بازدید کرده و مهر تأیید زده است. همه چیز آسانسور باید درست و پاک و پاکیزه باشد. سازنده از من می‌پرسد: «دیواره چاله آسانسورم چطور باید باشد؟» می‌گویم: «دیوار اتاق‌خوابت چطوری است؟ این هم باید همان‌طوری باشد!» ته چاله آسانسور باید طوری تمیز باشد که من از بالا که یک پنج‌ریالی می‌اندازم پایین، ببینمش. حادثه از همین‌جاها درست می‌شود. پسرم اولین کاری که به‌عنوان استادکاری انجام داد، آسانسور بانک سپه چهارراه بزرگمهر بود در مشهد. همه چیزش درست بود. فقط ریلش یک میلی‌متر می‌زد، فقط یک میل، من همه بکسل را بریدم و گفتم «از نو کار کن!» صحبتِ جانِ آدم است.

نگفتید چطور شد که در مشهد ماندگار شدید.

آخرهای سال 1359 بود که قرار شد برای بازدید دوره‌ای آسانسورهای هتل هایت 15 روز بیایم مشهد. دو تا از آسانسورهای آپارتمان‌های مرتفع هم باید بازسازی می‌شد. آپارتمان‌های مرتفع دهه 50 ساخته شده بود، اما بعد از انقلاب بعضی واحدها را گرفته بودند و باور کنید حیواناتشان را آنجا نگه می‌داشتند. [می‌خندد.] خدا نگه‌دار «مهندس دیشیدی» مسئول وقت فنی و عمران آستان قدس باشد. یک واحد سه‌خوابه از همان آپارتمان‌ها را در اختیارم قرار داده بود. من هم دیدم شرایط فراهم شده است که کنار حرم امام‌رضا(ع) بمانم. همان بود که 15 روزم تا حالا شده است 42 سال.

به‌عنوان نماینده اوتیس در مشهد ماندید؟

از نظر کار سازمانی بله، من نماینده اوتیس بودم، اما خودم را خادم حرم می‌دانستم. من 29 سال در حرم‌مطهر خدمت کردم. اسمم آسانسوری بود ها، اما سر ظهر هر جا بود خودم را می‌رساندم به آشپزخانه. روپوش سفید می‌پوشیدم و در آشپزخانه خدمت می‌کردم. عشقم این بود که برای زائران حضرت‌رضا(ع) که مهمان سفره حضرت شده‌اند، غذا بکشم و بگذارم جلوشان. حتی یک بار اوتیس که بخشی از آسانسورهای حرم را نصب کرده بود و خب من نماینده‌اش بودم در حرم‌مطهر، من را بابت همان لباس جریمه کرد.

چند تا از آسانسورهای حرم‌مطهر کار شماست؟

اولینش همانی بود که در موزه کارکردیم. همان‌سال‌ها یک آسانسور هم در دفتر نایب‌التولیه آن موقع کار کردیم؛ به‌سفارش ولیان. بعد از انقلاب هم بابت همان آسانسور، همیشه در دفتر تولیت حضور داشتم. مرحوم واعظ‌طبسی مرا به‌اسم می‌شناخت. هیچ آسانسوری را تا من تأیید نکرده بودم، آقای طبسی سوار نمی‌شد. هر بار که آسانسوری خراب می‌شد، می‌گفت: «فقط بگویید پلنگ بیاید!» خدا ایشان را رحمت کند. مرا به‌اسم «پلنگ» صدا می‌کرد. یک بار تهران بود. در نبودم یکی از آسانسورهای دفتر خراب شده بود. از دفتر به من زنگ زدند. من گفتم که تهرانم و تا برگردم مشهد چند روزی طول می‌کشد. آسانسور همان‌طور مانده بود. آخرش آقای طبسی گفته بود: «اشکالی ندارد؛ حالا که پلنگ نیست، بگویید بچه‌پلنگ بیاید آسانسور را درست کند!» به پسرم به‌شوخی «بچه‌‌پلنگ» می‌گفت. [می‌خندد.] آن آسانسور دفتر، اگر اشتباه نکنم، «آکرون» اتریش است. غیر از آن موزه دو دستگاه آسانسور دیگر هم برای موزه کار کردیم. دو تا آسانسور هم برای مهمان‌سرا کار کرده‌ایم. یک دستگاهش آن‌قدر بزرگ است که نیسان می‌تواند توی آن دور بزند. بعدها یک‌وقتی دیدم کرده‌اندش راهرو. یعنی هر دو درش را باز کرده‌اند و مردم از تویش رد می‌شوند و می‌روند آن طرف. آسانسور آسایشگاه خدام هم کار ماست. یک دستگاه آسانسور هم برای کتابخانه کار کردیم؛ در بخش مرمت کتاب به‌نظرم. یکی هم در صحن هدایت. این‌ها یادم می‌آید. این‌ها بیشترش آسانسورهای اوتیس است.

غیر از حرم‌مطهر، دیگر در کدام ساختمان‌های مشهد آسانسور کار کرده‌اید؟

قدیمی‌ترینش به‌نظرم «زیست‌خاور» است. آسانسور زیست‌خاور قدیمی است. «تابلو»اش اندازه یک دیوار سه‌درچهار است. الآن تابلو خیلی بزرگ باشد، اندازه تلویزیون است. زیست‌خاور 13 آسانسور و پله‌برقی دارد. آسانسور سیلو هم قدیمی است. آن را هم ما کار کردیم. دو دستگاه آسانسور برای سیلو کار کردیم که اوتیس روسیه است. 12 آسانسور هم برای هتل همای شماره2 کار کردیم. آسانسورهای بیمارستان رضوی هم هست که به‌نظرم جزو آخرین آسانسورهای اوتیس است در ایران. من تا سال 1380 با اوتیس کار می‌کردم. نمایندگی اوتیس در شرق کشور با ما بود. کارخانه آلومینیوم جاجرم که راه افتاد، آسانسورهایش را ما ساختیم. اوتیس که با ایران به‌مشکل برخورد، نمایندگی‌ها جمع شدند. من به همه آنجاهایی که آسانسور اوتیس داشتند و کارهای تعمیر و نگه‌داری آسانسورشان با نمایندگی اوتیس بود، پیغام دادم که «آقاجان، تا الآن من نماینده اوتیس بوده‌ام، الآن دیگر اوتیس در کار نیست، گفتم تا شماها شرکت معتبری برای پشتیبانی آسانسورها پیدا نکرده‌اید، من کارتان را می‌چرخانم، اما شما هم خودتان بگردید و جایی را پیدا کنید!» آن‌ها هم گفتند: «ما فقط تو را می‌شناسیم، خودت می‌دانی و آسانسورها، اگر دوست داری شرکت بزن، اگرنه با خودت قرارداد می‌بندیم!» همان موقع مدیر هتل هما به من گفت: «ما در این سال‌ها اوتیسی ندیده‌ایم که، تو را دیده‌ایم فقط، الآن هم فقط تو را می‌شناسیم!» بعد هم خودش برای من تلفن‌همراه و سیم‌کارت خرید. گفت: «این را داشته باش که ما بتوانیم هر وقت که کارت داریم، پیدایت کنیم!» سال 1383 شرکت «ارم‌توس» را راه انداختیم که شرکت خانوادگی است و من و دو پسرم کارهایش را انجام می‌دهیم.

پروژه‌های مهندس اسفندیاری

به‌عنوان کسی که چندین دهه در صنعت آسانسور فعال بوده‌اید، افق پیش روی این صنعت را چطور می‌بینید؟

طبیعتاً صنعت آسانسور هم مثل هر صنعت دیگری رشد خواهد کرد و فناوری‌های تازه‌ای را خواهد دید؛ فناوری‌هایی که فکرش را هم نمی‌کنیم. گفتم که الآن وقتی مثلاً تابلو آسانسور زیست‌خاور را با تابلوهای آسانسورهای جدید مقایسه می‌کنم، تعجب می‌کنم که چطور فناوری توانسته است نمونه‌های کوچک را جایگزین آن تابلو بزرگ کند. اما هر اتفاقی که بیفتد و هر فناوری تازه‌ای هم که بیاید، باز شک نکنید که نیروی انسانی مهم است. مهم است که ما آسانسورچی‌ها حواسمان باشد که کوچک‌ترین بی‌دقتی می‌تواند حادثه درست کند. نسل جدید آسانسورچی‌ها باید دقت و حوصله را از ما قدیمی‌ترها یاد بگیرند. فناوری را می‌شود جور دیگری هم آموخت، اما اینکه در انجام کار بیشترین دقت را داشته باشیم یا حتی در کار، در مواجهه با دیگران، در مواجهه با آن کسی که در آسانسور گیر کرده است، باید بدانیم چه رفتاری داشته باشیم. حالا این‌ها را گفتم، یاد خاطره‌ای افتادم. ما هم این چیزهایی را که الآن به نسل جوان می‌گوییم، اول خودمان تجربه کرده‌ایم. [می‌خندد.] در ساختمان آاس‌پ که بودم، یک وقتی دیدم بکسل صدا می‌کند. آسانسور را زدم و رفتم طبقه اول. بعد هم رفتم پایین. من که درِ آسانسور را باز کنم، طبیعتاً آسانسور می‌ایستد. در آن ساختمان، تیمساری بود که وقتی می‌آ‌مد و می‌رفت، چند تا جیپ اسکورتش می‌کردند. این تا من بروم پایین، رفته بود توی آسانسور. پایین بودم که دیدم یکی از توی کابین آسانسور شروع کرد به فحش‌دادن به نگهبان‌ها. یک‌ریز فحش می‌داد. من از پایین صدایم را رساندم که «فحش نده آقا، من اینجایم، الآن درستش می‌کنم!» این را که گفتم، فحش‌ها را کشید به من. من هم که دیدم همان‌طور یک‌ریز دارد فحشم می‌دهد، گفتم: «پس جایت خوب است، همان‌جا بمان!» نمی‌دانستم که کی توی آسانسور مانده است. فقط دیدم دارد فحش می‌دهد. گفتم: «همان‌جا بمان!» چند دقیقه‌ای که بود، دیدم صدا قطع شد. گفتم: «چی شد؟ این رفت؟ نرفت؟» آسانسور را راه انداختم. رفتم بالا. در که باز شد، دیدم همان تیمسار که گفتم با اسکورت می‌آید و می‌رود، درازبه‌دراز افتاده کف آسانسور. گفتم: «بیا، خودت را بیچاره کردی، فردا می‌گذاردت سینه دیوار!» نگهبان‌ها را صدا کردم. آمدند بالای سرش. یکی‌شان هم زنگ زد به همسرش در طبقه شانزدهم. تا همسرش رسید، نگهبان‌ها تیمسار را به‌هوش آوردند. همسرش که آمد، گفت: «تیمسار کلاً از تنهایی می‌ترسد، جایی که تنها بماند پس می‌افتد، برای همین هم فحش داده، وگرنه آدم مهربانی است!» ماجرا گذشت. چند روز بعد اتفاقی با تیمسار روبه‌رو شدم. من لباس کار تنم بود و ابزار دستم بود. تیمسار خیلی با مهربانی گفت: «آفرین جوان، شما جوان‌ها می‌توانید در این مملت کسی بشوید، با جدیت کار کنید، مراقب باشید آسانسورها درست کار کنند، نگذارید کسی توی آسانسور بماند، اگر کسی هم ماند، سریع به‌دادش برسید!» من هم گفتم: «می‌خواستم زود بیایم کمک کنم، خودت فحش دادی!» تیمسار گفت: «پس تو بودی پدرسوخته!»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

بنر کیوان فراز
بنر نیکان
بنر اوج فراز
moradi trade
بنر کارالیفت
بنر mgm hydraulic
بنر تکساز آسانبر سمامی
بنر بازرگانی آراس
لیفتراک آرکا جم
مطالب اخیر
گروه صنعتی فاخر
    0
    آماده پرداخت
    محصولی انتخاب نکرده‌اید